عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



خدایا او را حفظ کن ک بی او میمیرم ............................................ اگه دوس داشتید پروفایل رو ببینید رو تصویر کلیک کنید

اگه دو نفر لب پرتگاه باشن،کدومشون رو نجات میدی؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان mehdi.ma31 و آدرس mehdi.ma31.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 158
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 165
بازدید ماه : 535
بازدید کل : 169646
تعداد مطالب : 367
تعداد نظرات : 623
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

آمار مطالب

:: کل مطالب : 367
:: کل نظرات : 623

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 158
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 165
:: بازدید ماه : 535
:: بازدید سال : 3670
:: بازدید کلی : 169646

RSS

Powered By
loxblog.Com

خدایا!تو بزرگی؛کاری کن بی او من نیز نباشم

ترس..می ترسم از خودم ...
شنبه 19 مرداد 1392 ساعت 16:16 | بازدید : 201 | نوشته ‌شده به دست mehdi.ma31 | ( نظرات )
از خودی که رامش کرده ام ... آرام شده است ... کمی کم غذا 
 
دیگر به هیچ کس نمی پرد ..هیچ کافه ای را به حقیقت رو به رو نمیکند
 
دیگر سوال هایش را به جان ِ نقاب های کسی نمی اندازد ...
 
آسه میرود ... آسه می آید 
 
می ترسم از روز انفجار ... روزی که از تمام اعتبارها بگذرم
 
خودم را جدی بگیرم و جاده را .. آنقدر خیالم از رفتنی بودنم راحت باشد
 
که به آبروی جا مانده از خودم رحم نکنم ... 
 
میترسم از شب های آرامم ... از لبخندی که تحویل نگرانی های مادر میدهم .. 
 
می ترسم ... از این همه که نیستم .... 
 
از رابین هودی که دیگر به شروود ِ سر کشی هایش سرک نمی کشد 
 
از زورویی که از نقاب خسته است ...
 
می ترسم از آن روی خودم ... که سگ نیست / اما بالا که بیاید 
 
به هیچ سکوتی قناعت نمی کند 

بقیه در ادامه مطلب...
میترسم از کلید خانه ... که پشت در جا بگذارمش
 
و سر در بیاورم از چادری در پارک زیر برج میلاد ...
 
به شوق آدم ها خیره شوم که اصلا نگاهشان را از بادبادک ها برنمی دارند 
 
میترسم از چشم های پدر / که اگر گریه اش از سرم کم میشد ، 
 
آزادی را روی باتوم هم حک می کردم 
 
میترسم از تلفن همراهم / که زنگ میخورَد ... که هی خنده پیش فروش کنم .... 
 
که هی به دست بیایم ... 
 
که هی مشترک شوم / با اینکه از سلول هایم انفرادی ترم 
 
که هی در دسترس بمانم / بی آنکه داد بزنم :
 
من دستم به خود ِ خودم نمی رسد ، از بس که شما اشتیاقی به داشتنش ندارید 
 
میترسم از سرم / که بزند ... که بزند بر سرم .... 
 
که "دوستت دارم" هایم را غلاف کنم .... 
 
لال شوم ... شصت های همه دنیا را قرض کنم ...
 
در کنار جاده ای که دیگر به این حوالی نمی رسد / بالا بگیرمشان ...
 
 سواری خنده دار ترین ماشینی شوم که آرام می آید ... 
 
تا وقتی نشستم 
 
آنقدر در آهنگ های رمانتیکش غرق باشد که تا میتوانم در خود فرو بروم 
 
میترسم از تمام این روز ها / که شب ها رنگشان میکنم 
 
و جای فردا به / امروزم غالب می کنم 
 
میترسم از همین حرف ها / که از دستم در می روند ... 
 
و جای با خود گفتن / فریادشان بزنم 
 
میترسم از چمدان ها / که دستم برایشان بیشتر از دلم تنگ شده ... 
مــــــــــــــــــــیترسم از این همه ک هستم و به رویم نمیاورم 
 
از کرنومتری که تو به رویت نمی آوری / اما در من هی کم می شود


:: موضوعات مرتبط: ترس..می ترسم از خودم ... , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد